برخیز تا نماز محبّت ادا کنیم
در سجده عشقِ راهگشا را دعا کنیم
همراه با نسیم سحر ، گرم و تیزبال
باران بوسه پیشکشِ لاله ها کنیم
امّید را که پر زده از باغ سینه ها
در سردسیر فصلِ غریبی صدا کنیم
دل ، این سپند واره ی آتش مزاج را
وقت است تا به مجمر حیرت فدا کنیم
اندیشه را که سِهره ی دربند مانده ای ست
در پهنه ی زلال ترنّم رها کنیم
در باتلاق بی خبری پیچکی است سبز
پایی فرو نهاده و دستی فرا کنیم
بیهوده نیستیم که بیهوده عشق را
بازیچه ی تبسّم بازیچه ها کنیم
در روزهای اوجِ ملالت ، به التجا
رو بر حریم ِ قدسی مولا رضا کنیم
در درگهی که هست ملک پاسبان او
دل را به پیروان رهش آشنا کنیم
بر تربتی که رشک بهشتست رو نهیم
تا زر ، مس وجود ، از این کیمیا کنیم
کاری که باطل است در آنجا کنیم ترک
دردی که در دل است همانجا دوا کنیم
وقت است کز بهشت ولای رضا دری
بر روی خویش از سر اخلاص واکنیم.
بازدید امروز: 351
بازدید دیروز: 511
کل بازدیدها: 820052